نوشیننوشین، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
💞خاطرات شکلاتی💞💞خاطرات شکلاتی💞، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

🌈خاطرات شکلاتی🌈

خودت باش دختر!!❤️ خودت بودن قشنگتره😍

اثر مرکب 💙☄️

💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚💙💚 به نام پروردگار قلم💙 من اومدم با یه معرفی کتاب دیگه ☁️  اما اینبار کتابی که میخوام معرفی کنم یکی از بی نظیر ترین کتاب هاییه که خوندم🥺 اصلا نمیتونم تأثیرگذاری و  ارزشمندی این کتابو توصیف کنم.    اگه به دنبال رشد شخصیت و توسعه ی فردی و بهتره بگم رسیدن به اهدافتون هستید این کتاب میتونه مثل یه گنج ارزشمند راه رو نشونتون بده🤗💚 تو این کتاب یسری تمرین هم وجود داره که بهتون کمک میکنه هدفتونو پیدا کنید، ارزش هاتونو کشف کنید و...  خلاصه که خیلییییییی خوبه😚😚 حتما بهتون پیشنهادش میکنم:)‌  «اثر مرکب مطمئناً یکی از بهترین کتاب‌ها در زمینه بهبود فردی ...
4 آبان 1402

وقت قصه مرا صدا کن...🍃

سهراب کنار آن ها نشست و به ماه پیشونی گفت: پدرت چطور مادرت را طلاق داد ؟ماه پیشونی با تعجب به او نگاه کرد: این همه راه را آمده‌ای تا این را بپرسی ؟ سهراب که به جوی آب خیره شده بود گفت: پدر منم می‌خواهد مادرم را طلاق بدهد. ماه پیشونی گفت:به همین سادگی که آب در این جوری می گذرد و می رود. نه خورشید دست از طلوع کردن برداشت و نه ما فراموش کرد که بتابد. نه شب و روز جایشان را عوض کردند و نه آدم ها تعجب کردند. فقط من گریه کردم! اما سهراب خیال می کرد اگر راستی راستی پدرش ،مادرش را طلاق بدهد، مردم به هم سلام نمی کنند، ماشین ها همه ترمز می‌کنند و دیگر راه نمی روند، مدرسه ها تعطیل می شوند و باد گوشه ای می ایستد و خورشید سرد ...
7 تير 1401

شازده کوچولو 🪐

اگر بخواهم پیام شازده کوچولو را در کوتاه ترین عبارت ممکن بیان کنم و یا عبارت دیگری را بر عنوان آن بیفزایم تا آن عنوان فرعی ، توصیف گر عنوان اصلی باشد، عبارت « زیستن در سپهر عشق» را انتخاب می کنم که همه سخن اگزوپری ، همان سخنی است که همه حرف عرفان ماست_ خواه عرفان ریشه در یونان باستان داشته باشد، یا در ایران باستان_ و آن حرف « سخن عشق » است...❤️ وقتی در واژه واژه این دفتر کوتاه که بلندای آن از زمین تا ثریاست می نگرم ، تنها یک واژه را باز می یابم ، «عشق» به لطیف ترین وجه و زیباترین حالت آن!!. گویی خداوند این گیتی ، این کهکشان و این هستی را با عشق آفریده است و ذره ذره آن را با عشق به یک دیگر پ...
26 مرداد 1400

دخترِ شینا🌻

 🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد_ جاخوردم_زبانم بندآمد_ برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد_پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد_آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم_بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم_زن برادرم خدیجه داشت از چاه آب میکشید_من را که دید دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد_ترسیده بود_ گفت:« قدم چه شده؟ چرا رنگت پریده؟» 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 متن بالا قسمتی از کتاب « دختر شینا » هست. خیلییییییی کتاب قشنگیه ...
12 ارديبهشت 1399
1