نوشیننوشین، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
💞خاطرات شکلاتی💞💞خاطرات شکلاتی💞، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

🌈خاطرات شکلاتی🌈

خودت باش دختر!!❤️ خودت بودن قشنگتره😍

فرفری😍

تو اگر دست نجنبانی دلم پیر شود طفل نوپای غزل باز زمین‌گیر شود بی‌قرارم که به دست آورمت من یا نه ترسم از دست رَوی و تا ابد دیر شود همه تقدیر جهان بی‌تو نمی‌ارزد هیچ جز نگاه تو نگاهی که نمی‌ارزد هیچ اندکی فرصت شادی که در این دنیا هست بی‌تو این شادی و غم‌ها و جهان یکجا هیچ فرفری موی غزل‌ساز منی عشق خاموش غزل‌های من تو از این حال دلم بی‌خبری جز دل من به کسی دل ندهی دل من گرمای دست تو را می‌خواهد برق اغواگر چشمان تو را می‌خواهد باد هم اغوای این همه موی فر شد موی فردار غزل‌دار تو را می‌خواهد من شدم دربدر یک بله از لب‌هایت بس که یک عمر نشستم...
2 خرداد 1399

قرنطینه:(

امروز روز قشنگی میشه اگر هنر اینو داشته باشیم که قشنگ زندگی کنیم زیبا ببینم ونفس بکشیم وجز زیبایی نبینیم چون،اعتقاد به خدا زندگی را زیبا میکند🌈 🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌳🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 سَ لامَلِکُم حالتون خوبه؟؟؟ چه میکنید با قرنطینه ؟ منم بیکارر😁 روزها چند ساعت پای گوشیم که از کلاسا عقب نمونم😕 معلمامون خیلی سروقت نمیان و ماهم اذیت میشیم همش پای گوشی تازه اگر حضور غیاب کنن و ما نباشیم نمره کم میکنن😑 اوایل توی واتساپ کلاس داشتیم بعد رفتیم توی برنامه شاد. همش میپرسن و امتحان میگیرن منم بیست میشم😆 هِیییی😄 امسال که نرفتیم مدرسه کلا😐 به قول مامانم اصلا فکرشم نمیکردید انقدر تعطیل باشید😂 ترم اول...
2 خرداد 1399

زلزله

سلام دیشب حدود ساعت یک بود من داشتم سعی میکردم بخوابم😄 شب ها خیلی دیر میخوابم😑 بعد دیدم زمین داره میلرزه بلندشدم دیدم همچنان زمین داره میلرزه😐  فهمیدم زلزله س... رفتم مامان بابامو صدا کردم اونا نفهمیده بودن،تعجب کردن. چون زیر اتاق من پارکینگه من فهمیدم .  آبجیم زنگ زد به خالم چون خونشون آپارتمانه.گفت رفتن تو کوچه. من اون لحظه داشتم به خودم میگفتم چرا درس زلزله رو نخوندم😂 الان به دردم میخورد😂😂😂 خلاصه ما رفتیم تو پذیرایی خوابیدیم.ابجیم رفته بود ساک جمع کرد منم میخواستم ساک جمع کنم حال نداشتم😅😐 فردا صبح دیدم چقدر بچه ها توگروه حرف زدن😂😂😂
25 ارديبهشت 1399

تاتر امسالمون😍😍

توی پست "یه خبر خوب*بهتون گفته بودم که تاتر داریم❤ خب دیگه بدیم سراغ امسال: گروه هنری ثارالله تقدیم میکند پوستر امسال😊 اجرای اول: اجرای اول در تاریخ ۱۸ مهرماه ۱۳۹۸ بود و روز قبل یعنی ۱۷مهرماه تمرین داشتیم . روز اجرا ساعت ۱۲ ظهر رفتیم سالن تا یه کم تمرین داشته باشیم. ما که رسیدیم دیدیم که یه فوتبال دستی اونجاست و من و بچه ها کلی فوتبال دستی بازی کردیم و خوش گذروندیم😂😁 وقتی که اجرا شروع شد من استرس نداشتم چون به غیر از امسال چندین بار اجرا کردیم اما هرچی به نقشم نزدیک تر میشد استرسم هم بیشتر میشد😯😢 همین که خواستیم بریم روی صحنه به خاطر اینکه صحنرو جور دیگه ساخته بودن مجبور شدیم  اون طرف صحنه بازی کنیم و م...
16 ارديبهشت 1399

دخترِ شینا🌻

 🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد_ جاخوردم_زبانم بندآمد_ برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد_پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد_آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم_بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس به خانه خودمان رفتم_زن برادرم خدیجه داشت از چاه آب میکشید_من را که دید دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد_ترسیده بود_ گفت:« قدم چه شده؟ چرا رنگت پریده؟» 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 متن بالا قسمتی از کتاب « دختر شینا » هست. خیلییییییی کتاب قشنگیه ...
12 ارديبهشت 1399